به محض اینکه سوار ماشین شدم به مسافرها شک کردم اما چارهای نداشتم هوا گرم بود و تاکسی پیدا نمی شد من هم که دیرم شده بود جلوی هر ماشینی دست بلند می کردم تا زودتر خودم رو به خونه برسونم که یه ماشین شخصی جلوی پام ترمز کرد و درب عقب باز شد و یکی از مسافر ها از ماشین پیاده شد و من هم به ناچار روی صندلی عقب بین دو تا مسافر جا گرفتم. راننده سئوال کرد که مقصدم کجاست و من گفتم که اگر من رو زیر پل سید خندان پیاده کنه خیلی ممنون می شم و رفع زحمت می کنم که شروع کرد به تعارف کردن وخیلی زود خودمونی شد. با شوخی و خنده داشت به من می گفت که بهتره مقاومت نکنم و با اون ها برم به میهمانی که مسافری که سمت راست من نشسته بود دستش رو گذاشت روی پای من و وشگون محکمی از کشاله رون من گرفت تا حدی که صدای من بلند شد و سرش داد کشیدم که چه کار می کنی و به راننده گفتم که نگه داره می خوام پیاده بشم که همین موقع مسافر سمت چپی دستش رو دور گردنم انداخت و با لبخند گفت که بهتره با اون ها همکاری کنم وگر نه بلا سرم میا رند. از ترس نزدیک بود سکته کنم زبونم بند اومده بود وقتی داشتم خودم رو متقائد می کردم که چاره ای به جز همکاری ندارم از خیابون اصلی خارج شدیم و دستی که دور گردنم بود سرم رو رو به پایین فشار داد و دوستش هم وزنش رو انداخته بود روی کمر من که زیر فشار خم شده بود. ا
از ماشین که پیاده شدیم به طرف ساختمان مخروبه ای که در وسط باغ مستهلک شده ای قرار داشت راه افتادیم که من
ناگهان متوجه شدم چند نفر دیگه هم اونجا هستند و با صدای بلند به ما خوشامد گفتن. رئیس شون تا من رو دید در حالی که دود تریاک از حفره ه بینی بزرگش بیرون می زد از روی تخت چوبی که با گلیم کهنه ای فرش شده بود بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن و دستور داد که چشم ها و دست های من رو ببندن و به همه فحش و فضیحت می داد و خودش هم اولین نفری بود که من رو کرد و آب کیرش رو هم توی کونم ریخت. بعد از اون دوستاش به نوبت من رو کردن و بعد از چند ساعتی بی هوش روی تخت در حالی که دستها و چشم هام رو بسته بودن و به خونریزی افتاده بودم من رو به حال خودم رها کرده و به عیش و نوش خودشون پرداختن. هوا کم کم داشت تاریک میشد من هم که خودم رو به خواب زده بودم داشتم به حرفهای اونها گوش میکردم و همزمان به فکر خونه مون بودم و مکرّرا تصویر پدر و مادرم رو جلوی چشمهای بسته ام می دیدم که نگران ندیدار شدن من بودند و عقل شون دیگه به جائی قد نمی داد. آخه امروز روز تولدم بود و قرار بود من برم اون جا که این قائله پیش اومد و من به مقصدم نرسیدم. یکی شون که دستهای قوی داشت من تکون داد و به اصطلاح بیدارم کرد من تا به خودم اومدم کیرش رو کرده بود توی دهنم و عقب و جلو می کرد. احساس کردم کسی از پشت بهم نزدیک شد سایه ای که از زیر چشم بندم رد شد انگشت هاش رو لای کونم کرد وبازم کرد. نرمی نوک کیرش رو به سوراخ کونم مالید آخ نفسم داشت بند می اومد اما چطور می شد تحت چنین شرایطی من لذت جنسی هم بتونم ببرم از خودم خجالت می کشیدم من که تاهمون روز کذائی تولدم تجربه سکس با مرد روکه نداشتم هیچ اصلا بهش فکر هم نمی کردم الان اینجا دراز کشیدم در حالی که یه کیر کلفت رو می خورم دارم کون می دم و خوشبختانه دیگه درد هم حس نمی کردم. ا
دهنم از آب کیر پر شده بود و از عقب کیر کلفتی توی کونم به روده هام فشار می آورد که به هوش اومدم چند ساعتی میشد که از حال رفته بودم دیگه شماره از دستم در رفته بود وقتی از حال رفته بودم چند نفری من رو کرده بودن موقعی که به هوش اومدم آب کیر از دهن و لای کونم بیرن می اومد و از ضعف و ناتوانی حتی دیگه حس داد زدن هم نداشتم. یکی شون متوجه حال من شد و به دوستاش گفت که اگر همین جور ادامه بدیم تا فردا صبح هم دوام نمی یاره و باید بندازیمش دور که همه کنار رفتند و اونی که دستای بزرگ و خشن داشت موهای من رو از پشت گردنم گرفت و صورتم رو با دستمال تمیز کرد. چند لحظه بعد صدائی گفت که دهنم رو باز کنم و تکه نانی در دهان من گذاشت و به من دستور داد که بخورم با نا باوری و عجله همه اش رو یه لقمه کردم و روی گلیم کثیف و پوسیده ای که تنها شاهد این جنایت بود دوباره از حال رفتم. تا اینجا تونسته بودم هفت نفر رو که هر کدوم من رو چند بار کرده بودند از روی صدا و رفتار تشخیص بدم. از سرما و صدای داد و بیداد به هوش اومدم که ناخودآگاه من هم شروع به داد زدن و التماس کردن کردم که شاید دلشون رحم بیاد و من رو آزاد کنند که همین موقع مشت محکمی به سرم خورد و چند نفری سرم ریختند. یکی شون کنار من دراز کشید و با کمک دوستانش من رو روی کیرش نشوند تا ته کرد توی کونم و با دستاش سینه من رو گرفت محکم به خودش چسبوند من هم روی شکم اون طاق باز شدم. ا
دو نفری که پاهای من رو بالا نگه داشته بودن با اونی که داشت من رو می کرد سر کردن من جّر و بحث می کردن که صدای رئیس شون رو شنیدم. به اونها گفت پاهای من رو محکم بگیرند تا اون هم بتونه کیرش رو تو کون من بکنه تا دهنم رو باز کردم که داد بزنم یکی کیرش رو کرد توی دهنم و بهم گفت که بی خود به خودت فشار نیار کسی صدای تو رو نمی شنوه که احساس کردم یه کیر دیگه داره می ره توی کونم. دو نفری شروع کردن به کردن کون من و آخ و اوخ شون بلند شده بود که مزّه آب کیر رو توی حلقم حس کردم و از اون جایی که نزدیک بود که خفه بشم مجبور شدم قورتش بدم. دیگه نمی دونستم چه کار باید بکنم یا چه جوری باید فکر کنم فقط آرزو می کردم کاش زودتر می مردم و راحت می شدم. بعد از دو هفته که من رو شب و روز به صورت وحشیانه کرده بودند تصمیم گرفتند که بدن خسته و بی رمق من رو که تا مرگ فاصله زیادی نداشت کنار اتوبان رها کرده و دنبال شکارجدیدی بیافتند. ای کاش صبح زود کارگرهای شهرداری من رو پیدا نمیکردند و همون جا کنار جاده می مردم. با کی باید درد دل می کردم و دیگه چه طوری می تونستم یه زندگی معمولی داشته باشم و مزّه آب کیر رو فراموش کنم. ا
25-11-2006
November 10, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment